مـــــن

 
از تمامـــ آسمـــان

 
یکــــ بــــاران را میخواهمـــــ ...

 
و از تمــــام زمیــــن

 
یکـــ خیابانـــــ را ...

 
و از تمــ ــامــ تـــ ــو

 
یک دستـــــ
 
 
که قفــــل شده در دستـــ مـــــن ..

...

چِقـَבر פֿـوبـہ بَعضــے اَز آבَمآ بـِבونـטּ

ڪـہ اَگَر چیزے رو بـہ روشوטּ نِمیآرے اَز

سآבگــے نیستـــ،...

روزگارا...
تو اگر سخت به من می گیری !
با خبر باش ، که پژمردن من آسان نیست،
گر چه دلگیرتر از دیروزم،
گر چه فردای غم انگیز مرا می خواند،
لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست،
زندگی باید کرد ...

گذشتن را بلدم اما تو را نه .

گذشتن را بلدم اما نخواه گذشت را بلد باشم .

گذشتن از تو ، باشد از من ، اما گذشت از من نباشد بهتر است.

همان که گذشتن از من است کافی است .

می گذارمت بروی سهم بیشتری از تو نمی خواهم .

نیستم و نگاهت می کنم ، بی آنکه لحظه ای چشم هایم را ببندم .

ایستادن از حوا تا مریم ، از مریم تا من ، سهم زنانگی تاریخ است.

اما عزیز من هرگز گمان مکن که تو سهمی از تنهایی نمی بری .

می گذرم که بگذارم زمانه تنهایت کند.